داستانک های آموزنده و زیبا اندکی تأمل جایگاه مادر | رادیونوجوان
داستانک های آموزنده و زیبا
اندکی تأمل
جایگاه مادر
دختری با مادرش دعوا داشت او بسیار عصبانی شد و از خانه بیرون رفت مدتی طی راه طولانی به یک فروشگاه کیک فروشی رسید احساس گرسنگی کرد اما پولی نزدش نبود صاحب فروشگاه یک زن سالخورده و مهربان بود پیر زن متوجه دختر شد که به کیک ها خیره شده از او پرسید عزیزم گرسنه ای ؟ دختر جواب داد بلی اما پول ندارم پیر زن گفت ! عیبی ندارد مهمان من هستی کیک و چای برایش گذاشت و دختر بسیار سپاسگذاری کرد و کمی نوش جان کرد از چشمانش اشک سرازیر شد پیرزن پرسید !
حتما بخوانید :داستانی از سینوهه حماقت نوع بشر انتها ندارد | رادیونوجوان
چه شده دخترم ؟
دختر گفت چیزی نی من با مادرم دعوا کردم و او مرا از خانه بیرون کرد !
پیر زن با شنیدن حرف های دختر گفت !
عزیزم چطور می توانی چنین فکر کنی من فقط برایت کیک و چای دادم اما تو بسیار تشکر کردی اما !
مادرت سالهاست که برایت غذا آماده میکند چرا از او تشکری نمی کنی ؟
دختر لحظه ای سکوت کرد و با عجله به طرف خانه روان شد هنگامی که رسید دید مادرش در مقابل دروازه منتظرش است
مادر با دیدن دخترش لبخند زد و گفت :
عزیزم عجله کن غذا سرد خواهد شد !
درین موقع دختر اشک از چشمانش جاری شد و مادرش را در آغوش گرفت و بوسه ها نثار صورت دست و پایش نمود
حتما بخوانید : داستان کوتاه ششمین دختر | رادیونوجوان
بله دوستان متأسفانه بعضی اوقات ما از نیکی و مهربانی دیگران تشکری می کنیم اما مهربانی پدر مادر و اعضای خانواده خود را نادیده می گیریم
عشق به اعضای خانواده سزاوار ستایش است .